۵۰ مطلب با موضوع «راوی صاحب داره» ثبت شده است

برای خودم

برای خودم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هدی

مرتبه سوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هدی

لبیک اللهم لبیک

هو


ام پی تری پلیر رو روشن کردم، آخرین صوتی که گوش میدادم رو پلی میکنم،

”لبیک اللهم لبیک..."

شب آخر توی صف ضریح بود، یک بار، دو بار، ده بار... شارژش تموم شد...


موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی

مست ارباب شدن کشته شدن هم دارد

هو


مست و مدهوش شش گوشه م...

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی
کاش میشد بخواهی و بشوم

کاش میشد بخواهی و بشوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هدی

دلتنگ روضه ها

هو


تاریکی مطلق، صدای آهسته ای که از دور می آید خیلی آشناست، عصر تاسوعای همین امسال بود،

” ای عزیز فاطمه بیدار شو... بیدار شو... خوابیدی تو علقمه... بیدار شو... بیدار شو.... ”

با صدای زنگ تلفن از خواب میپرم...

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی
من از تو کنار ضریحت خواسته ام

من از تو کنار ضریحت خواسته ام

هو


بعضی روضه ها را فقط خانمها می فهمند، همانطور که بعضی روضه ها را فقط یک مرد میتواند درک کند. ولی روضه ی حضرت زهرا روضه ای است که زن و مرد را می سوزاند. مثلن کاش یک روز میرفتیم گوشه ی حسینیه مینشستیم، یک نفر می آمد میگفت که مادر چقدر تلاش میکند مقابل فرزندش خوب به نظر برسد. بعد با همین یک جمله همه ی ما زن ها می مردیم... یا اینکه میگفت چه دلهره ای سراغ آدم می آید وقتی یک مرد قدمی به سمت شما بر میدارد... و همه ی ما از شرمندگی جان می دادیم...

خیلی جاها باید میبودم و نبودم، باید تمام شب جمعه ها کربلا را زیارت میکردم و نکردم، باید بین زنان بنی اسد... باید این روزها جایی بین کوچه های مدینه... در تمام تاریخ، یکجا لازم بود جلوتر از مادر سادات بایستم، باید سپر میشدم و نشدم...

میروم کنار در ورودی حرم می ایستم، خلوتی بعد از ظهر چهارشنبه میرساندم کنار جایی که حاج آقا خوابیده... وقتی میگویمش رزق اشک بر حضرت زهرا را بده، همانطور میشکنم که کنار ضریح سید الشهدا در زیارت وداع...

من از تو کنار ضریحت خواسته ام، کافیست گدا را استجابت کنی...

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی

مرتبه دوم

هو


امان ازین اشاره ی هولناک...

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی

لیلة الوحشة

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هدی

دلبری برگزیده ام که مپرس، سوم

هو


میان روضه، سر از زیر عبا بیرون میاورم،

روبرویم یک جفت مردمک لرزان وحشت زده؛

روی صورتش رد گریه جا گذاشته، متحیر نگاهش میکنم. دختر بچه ی سه چهار ساله ای با موی آشفته، که بی شک از بالا و پایین رفتن دست ها، از فریاد و شیون های زنان دور و اطراف، سخت ترسیده...

عبا را باز توی صورتم میکشم، تحمل دیدن این صحنه ما فوق طاقتم است...

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی