۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

اولین شام تک نفره

هو


تنها روی مبل هال نشسته ام و قل قل آبِ مرغ را گوش میدهم. ساعت از 11 گذشته. می آیم در اتاق وسطی بالای سرت، بیدارت میکنم و میپرسم گرسنه نیستی؟ در خواب و بیداری با همان لحنی که با لحن دوست داشتنی همیشه ات متفاوت است میگویی نه. می بوسمت و از اتاق بیرون می آیم. زیر مرغ را خاموش میکنم. مرغ تالاپی ِِ خوشمزه ای شده. اندکی تند(درست همان طور که خودم دوست دارم). برنج هم وا رفته است. از همان کته هایی که بابا به یک دهم نرمی اش هم روی خوش نشان نمیدهد. فکر میکنم اگر بجای تو با آدمی مثل پدر خودم ازدواج کرده بودم؛ محال بود این غذا را با خود به سر کار ببرد. اما من برنج را همین طوری دوست دارم. کته. نرم. با زعفران. مامان معتقد است برنج ِِ زرد اوج کج سلیقگی است. اما من دوست دارم. مخصوصن ته دیگ طلایی رنگش را. که اتفاقن ل سر سبدش را تکه کرده ام و گذاشته ام کنار برنج تو. برای کنار مرغ زرشک درست میکنم. دقیقا همانطور که خودم دوست دارم. شیرین. مثل مارمالاد. برایت مرغ میگذارم. استخوان هایش را میگیرم تا اذیت نشوی. نخود و هویج و آن فلفل سبز های تند دوست داشتنی را هم فراموش نمیکنم. یقین دارم فردا که میخواهی در دهانت بگذاریش حسابی ماز خجالت من در می آیی. بابت اینکه یکبار گفتمت وقتی حرارت میبینند تند نیستند ولی حسابی تند بودند:) . برایت روی زرشک ها پسته میریزم. و بعد خورش خوری آبی رنگ را بر میدارم و نصف باقی مانده ی ته دیگ و برنجی که از شدت نرمی به کوفته شبیه شده را در بشقاب میریزم. رویش آب مرغ میریزم حسابی و تکه هایی از مرغ تندِ خوشمزه را رویش میگذارم. میروم در هال مینشینم. و مهران مدیری نگاه میکنم. یک خیار شور و سه تا زیتون هم ضمیمه ی شام تک نفره میشود. گرسنه بودم. ناهار نخورده بودم و حسابی دلم برای برنج خوردن ضعف میرفت. خیلی مزه میکند... اگرچه تو نیستی

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی

باز هم من میمانم و تو

هو


یک ساعت و ده دقیقه... سرت را گذاشته ای روی پای من و در مسیر نسیم خنک بهاری خوابیده ای. من شیفته و متحیر نگاهت میکنم و صورت آفتاب سوخته و سرخت دلربایی میکند. مردی که صبح زود بیدار میشود و تا شب تلاش میکند، کار میکند،درس میخواند، هیئت میرود؛ این مرد بی هیچ تردیدی همان کسی است که آرزویش را داشته ام...

اتفاقات امروز را مرور میکنم. جز شیرینی و معصومیت صورت خواب آلودت که مدام به من لبخند میزند؛ هیچ چیز ارزش ثبت شدن در خاطرم را ندارد. باز هم من میمانم و تو... درست مثل آن ظهر نفس گیر در ییلاقات السبلنگاه...

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی

مدرسه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هدی

آرامش

هو


طول تخت برای بلندای قامتش اندکی کوتاه است. کمی مایل خوابیده و پای چپ را روی پای راست قرار داده. دست چپش را بر روی سینه گذاشته است،انگار روبروی بزرگی ایستاده باشد و سلام بدهد، دست دیگر را در جیب شلوار فرو برده. سرش اندکی به راست متمایل است و آرام و بی صدا نفس میکشد...

من شیفته ی این تصویر نفس گیر هستم...

موافقین ۲ مخالفین ۰
هدی

منی که هربار زمین خوردم گفتم حسین

هو


کاش بعضی ناخوشی های روز های دور را هیچکس برایمان تداعی نکند، خصوصن نکه بیش از همه دوست میداریم...

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی

صورت سود و زیان

هو


میانترم آمار دوم دبیرستان یا چگونه از پنح دو بگیریم😐



درس هایی که هرگز نیاموختم

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی