هو


میان روضه، سر از زیر عبا بیرون میاورم،

روبرویم یک جفت مردمک لرزان وحشت زده؛

روی صورتش رد گریه جا گذاشته، متحیر نگاهش میکنم. دختر بچه ی سه چهار ساله ای با موی آشفته، که بی شک از بالا و پایین رفتن دست ها، از فریاد و شیون های زنان دور و اطراف، سخت ترسیده...

عبا را باز توی صورتم میکشم، تحمل دیدن این صحنه ما فوق طاقتم است...