هو


تنها روی مبل هال نشسته ام و قل قل آبِ مرغ را گوش میدهم. ساعت از 11 گذشته. می آیم در اتاق وسطی بالای سرت، بیدارت میکنم و میپرسم گرسنه نیستی؟ در خواب و بیداری با همان لحنی که با لحن دوست داشتنی همیشه ات متفاوت است میگویی نه. می بوسمت و از اتاق بیرون می آیم. زیر مرغ را خاموش میکنم. مرغ تالاپی ِِ خوشمزه ای شده. اندکی تند(درست همان طور که خودم دوست دارم). برنج هم وا رفته است. از همان کته هایی که بابا به یک دهم نرمی اش هم روی خوش نشان نمیدهد. فکر میکنم اگر بجای تو با آدمی مثل پدر خودم ازدواج کرده بودم؛ محال بود این غذا را با خود به سر کار ببرد. اما من برنج را همین طوری دوست دارم. کته. نرم. با زعفران. مامان معتقد است برنج ِِ زرد اوج کج سلیقگی است. اما من دوست دارم. مخصوصن ته دیگ طلایی رنگش را. که اتفاقن ل سر سبدش را تکه کرده ام و گذاشته ام کنار برنج تو. برای کنار مرغ زرشک درست میکنم. دقیقا همانطور که خودم دوست دارم. شیرین. مثل مارمالاد. برایت مرغ میگذارم. استخوان هایش را میگیرم تا اذیت نشوی. نخود و هویج و آن فلفل سبز های تند دوست داشتنی را هم فراموش نمیکنم. یقین دارم فردا که میخواهی در دهانت بگذاریش حسابی ماز خجالت من در می آیی. بابت اینکه یکبار گفتمت وقتی حرارت میبینند تند نیستند ولی حسابی تند بودند:) . برایت روی زرشک ها پسته میریزم. و بعد خورش خوری آبی رنگ را بر میدارم و نصف باقی مانده ی ته دیگ و برنجی که از شدت نرمی به کوفته شبیه شده را در بشقاب میریزم. رویش آب مرغ میریزم حسابی و تکه هایی از مرغ تندِ خوشمزه را رویش میگذارم. میروم در هال مینشینم. و مهران مدیری نگاه میکنم. یک خیار شور و سه تا زیتون هم ضمیمه ی شام تک نفره میشود. گرسنه بودم. ناهار نخورده بودم و حسابی دلم برای برنج خوردن ضعف میرفت. خیلی مزه میکند... اگرچه تو نیستی