هو


روزی که مشهدِ قبلی را نوشتم ناامید تر از آن بودم که خیال کنم سحرِ شنبه صورتم را به در طلایی ورودی روضه منوره چسبانده ام و با تو درد دل میکنم. تو کریم تر از آنی که بگذاری دلِ گدایت بشکند. آمدم... کمتر از یک روز کنارت بودم اما شیرینی اش هنوز از کامم نرفته است. چه خوش ساعتی بود ساعتی که کنار شمیم رضوان ایستاده بودم تا خادمت برگ گل های ضریحت را برایم بیاورد. بهترینِ بهترینِ بهترینِ من...