هو


من کی آنقدر زنِ خانه شده بودم که صبح تا ظهر درس بخوانم، بعد نماز بخوانم، ظرف ها را بشویم. خانه را جارو کنم. رخت ها را از روی بند جمع کنم. احساس کنم کاسه ها نیاز دارند باز شسته شوند. تدارک شام را عصر ببینم. روضه بروم. شام درست کنم. ظرف ها را بشویم. ناهارِ فردا را بگذارم. ارائه ی صبحِ فردای دانشگاه را تمرین کنم و بوی خوش مرغ و زعفران و ربِ سرخ شده و پیاز را نفس بکشم...