هو


بعضی ها خیلی عجیب به درد امام حسین میخورند... مثلن یکی زن سی و چند ساله ای میشود که سالهاست هر محرم کیسه ای دست میگیرد، پر از نبات و شیرینی. هر دانه اش را به بهای صد صلوات می دهد به زائران حسینیه. قول میگیرد صلواتش را در طول جلسه بفرستند. بعد انگار بخواهد گنگ هایی مثل من را روشن کند میگوید " اینها نور جلسه میشوند... اینجاست که آدم جگرش میسوزد. امثال من اگر روزی بخواهند نذری کنند، برای فلان مشکل مالی، فلان خواسته ی دنیوی است. از همین مظاهر کوچک... آدم همه کارش وقف سید الشهدا باشد. نذر کند نور جلسه زیاد شود... همین میشود که مردم از یک دانه اش حاجت میگیرند. برای یک دانه اش خواهش میکنند. زن می ایستد وسط حسینیه، چفیه عربی را روی دست میگیرد، میبوسد،میگوید این از زمینی آمده که به برکت حسین ِِ فاطمه متبرک است. این حرمت دارد. این را باید روی سر گذاشت. حیف نیست می اندازید روی زمین... شاید دختر پشت سری مسخره کند، اما من شک ندارم که این از دل برآمده ترین جمله ای است که انسانی میتوانست درباره ی سوغات کربلا بگوید.

ما سر تا پایمان ادعاست. آنکه به درد میخورد، به کار می آید، لایق است، بی صدا می آید بین مجلس ارباب آب نبات ارزان قیمتی را به گران ترین بها میدهد و میرود...