هو


دل کندن از رمضان همیشه سخت بوده. آن هم رمضانی که همه اش به مستی و بطالت گذشته. انگار هنوز منتظرم روزهای بعدی ماه خدا بیایند و من کمی دریابم. دریابم که تو برای آسوده بودن من همه چیز را فراهم کردی و من حتی به قول ساده ی خودم و تو و شب بیست و سوم رمضان هم وفادار نماندم. 

مینویسم اینجا، که آخرین سحر رمضان اولین سال در مسیر کمال بودنم، قول میدهم، به خودم، به تو، به امام حسین، به مرد زندگی ام، به لیله القدر، به حسینیه فاطمه الزهرا، به تمام روزهایی که در گرمای تابستان با زبان روزه در علی محمدی برای اعتلای اسلام کار کرده ام، به تک تک کلمات نهج البلاغه که این شب ها صاحب و مصاحبم شده، به سال های رفته از عمرم، به روز های انتظار تا استجابت حرفهای کنار ضریح با تمام وجود، با تمام صداقتی که در من هست، با تنها سرمایه ام، اشک بر سید الشهدا، شیطانی که در من هست، و جز من نیست به ذلت بکشانم. تو دست گیری میکنی. تو کریم بنده نوازی. بعید نیست نجات وقتی تو را دارم...