هو


بالاخره بعد از قریب به چهار سال، گوشی عزیزم خراب شد. خاموشش میکنم و میگذارمش روی میز، شاید در آینده ای نه چندان نزدیک فکری به حالش کنیم. نوکیا 6120 کلاسیک رنگ و رو رفته را از توی کشوی سمت چپ میز بیرون می آورم. و روشن میکنم. باتری ندارد. هرچه میگردم شارژر را پیدا نمیکنم. از ترس اینکه مبادا خاموش شود بی خیال خواندن پیامها میشوم. شب وقتی عزم خوابیدن میکنم. خیلی اتفاقی به عنوان آخرین تلاش جایی را میگردم که شارژر سوزنی موبایلم جا خوش کرده. میزنمش به شارژ و پیام هایش را میخوانم.
اما جایی هست که خواندن متوقف میشود... همان جا که دیگر اشک راه خودش را پیدا میکند...
آنجا که نوشته بودم Daram miram haram...