هو


برای چند دهمین بار در این دو روز به آینه زل میزنم و تک تک اجزای چشم ها را مرور میکنم؛ هیچ چیز آنقدر گیرا نیست که از پشت عینک، در نگاهی گذرا به دختر چادری جلوی در مترو شهر ری خود نمایی کند. بی اختیار لبخند میزنم. داستان ما هنوز خیلی زیر و بم دارد.