هو


دختر ها به هر سن و سالی هم که برسند، باز هم گاهی بهانه گیر میشوند،
مثلن وقتی یک چیزی بخواهند و نشود.
بعد کم کم شروع میکنند به بهانه گرفتن
اول طلب میکنند،
یکبار، دوبار، ده بار، صدبار، بلکه اجابت شود.
بعد یک قدم پیش میروند،
آن را مثل ذکر تکرار میکنند...
یا میرسد یا به نحوی قطع میشود.
مثلن اگر مادر تشر بزند،
اگر صدایش بالا برود.
بعضی دختر ها خیلی عزیز کرده اند،
«نازدانه» که بعضی میگویند،همین است.
همه توی خانه هوای اینها را دارند.
خصوصن اگر شیرین زبان باشد،
دیده ای دختر بچه های دو سه ساله را؟
یک جوری دلبری میکنند،
آدم دلش نمی آید نازک تر از گل به اینها بگوید.
بهانه های اینها را کسی با عتاب رد نمیکند.
اگر مهیا نشود،
خودشان به جایی میرسند که دیگر فراموش میکنند.
مثلن اگر کسی که بیشتر از همه نازشان را میکشد به سختی بیفتد،
مثلن اگر برود برای تهیه اش و دیر کند.
خب دختر ها دلشان زود میرود،
فکر کن عزیزی که دائم بر شانه اش نشستی،
فکر کن عزیزی که تا تورا دیده، دست نوازش بر سرت کشیده،
فکر کن برود نیاید،
دیر کند...
بچه ها آنها که همبازی شان میشوند بیشتر دوست دارند،
اولش لب بر میچیند، میرود چشم میدوزد به راه،
این پا و آن پا میکند،
هر که میگذرد دلش غوغا میشود این یکی خودش است.
کم کم چانه اش میلرزد،
اشکها که سرازیر میشوند فاتحه ی همه چیز را میخواند،
میدود کنار بزرگترش،
عمه جانش،
پدرش،
عمه جان، پس چه شد؟
بابا تصدقت بشوم، چرا عمو نیامد؟
هی می رود می آید،
یک نگاهش به راه است،
یک نگاهش به بزرگتر هایش،
هی میرود می آید،
دیده ای طفل سه ساله مستأصل شود؟
بابا، آب نمیخواهم، فقط عمو برگردد.
دیده ای دختر بچه که می دود؟
دیده ای زمین میخورد؟
حالا خیال کن بابا هم برود، برنگردد.
این بچه دیگر آرام میشود؟
جز با دیدن عزیزش آرام می شود؟
فکر کن بابا را ببیند...




آدم گاهی روضه خوان نمیخواهد...


ابد والله ما ننسی حسینا