هو


بلیط را کنسل میکنم، ژلوفن میخورم. از پشت پنجره دویست و شش سفید رنگی که هرشب این ساعتها دختر همسایه را میرساند خانه، بدرقه میکنم. روی تخت به پهلوی راست دراز میکشم. و نمیخوابم؛ امشب از همان شب هاست...