هو


داریم میرسیم به خانه، نهایتش یک دقیقه طول میکشد، میگوید ”شاید سه چهار سالی برم برای مدیریت اونور”. بی آنکه صبر کنم بی رودربایستی میگویم ”اون موقع که ما بچه بودیم و باید میبودی، نبودی. حالا که ما دیگه بزرگ شدیم و عادت کردیم”. ناشیانه حرف را عوض میکند.

چرا هیچوقت برای مدیریت کارها، مشهد نمی روی؟ آن وقت بی هیچ گلایه ای همراهت می آمدم...