هو


گفت نماز حضرت زهرا بخوان، توضیح اینکه تا امروز، جز یک مرتبه، هرگز دست به دامان مادر سادات نشده ام خیلی مشکل است. آن هم همه اش بخاطر آقا مصطفی بود. بخاطر اینکه روضه ی تو را میخواند، چون درست مثل تو هیچ نشانی ندارد. چون پیراهن سیاه عزای تو را تن کرده بودم،  چون همه ی درها به رویم بسته بود و فقط تو مانده بودی، باب رحمت واسعه ی خدا. اگرنه محال بود چنین کنم. من کجا و دامن عصمت تو. کدام گستاخی ازین بزرگتر که از تو بخواهم؟ داده و نداده ی تو را باید روی چشم گذاشت. همان یک بار که گفتمت، و تو برکت را در کلماتم ریختی و من دیدم که چطور تک تک بچه هایم را دستگیری کردی...

میدانی، اصلن قسم دادن به نام تو، خواستن از تو، اینها اگر ذره ای غیرت و ادب در ما باشد محال است. وجود ناپاک لاابالی ما گنجایش عظمت نام تو را ندارد. ما فقط باید یک گوشه بنشینیم، آیا بخواهی، آیا نخواهی... و ما فقط شکر کنیم.