۴۱ مطلب با موضوع «در محضر یار» ثبت شده است

ندارد

هو



کاش میشد که بمیرم...

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

هو



ساعت سه چهار بعد از ظهر، درحالیـــکه از فرط بی حالی کم مانده از هوش بروم، پناه میبرم به تخت. خواب میبینم مشهد الرضا توی حرم دنبال کسی میگردم. بعد هم خادمی متوجه میشود و پیش می آید گره از کارم باز کند. نمیدانم چه میشود که با هم مشکل پیدا میکنم. شاید پرده ها کنار میروند و گناهانم عیان میشوند، نمیدانم... هرچه هست نزدیک غروب است، بیرون از حرمیم. چادر سیاهم را گرفته و نمیگذارد داخل شوم. از دستش فرار میکنم و حوالی باب الجواد خودم را بین جمعیت جا میدهم. از بس که خواب عجیبی است بین گشت ها عکسم را داده اند مبادا راهم دهند داخل. شناسایی میشوم، اگرچه نامردی نمیکنم و فرار میکنم. میروم سمت در نزدیک صحن کوثر، کنار دورة المیاه چهار. خلاصه میدوم داخل صحن جامع. دور ترین نقطه ام نسبت به صحن جمهوری. پای برهنه توی صحن ها میدوم. استرس اینکه مبادا پیدایم کنند و نگذارند در حرم بمانم. میرسم به یکی از اتاق ها، مجلس روضه ی اباعبدالله است. حاج محمود کریمی میخواند. سینه زنی است. از بس که دلهره دارم، از بس که زمان ندارم از جمع بیرون می آیم میدوم سمت صحن انقلاب. انگار که در نوسازی حرم، جمهوری را بسته باشند. نزدیک طاقی بسط به صحن، یک آن به سرم می زند، حرفها را که گفتم بروم نزد آن خادم پیری که یکبار شکایت گم شدن کفش هایم را برایش برده بودم، خودم را معرفی کنم. بگویم دنبالم هستند. اما وقتی وارد صحن شدم... وقتی حرفها را زدم... توی حرم کیوسک راهنما خیلی اندک است، عوضش من آن کیوسک سفید رنگ روبروی باب الرضا را میپرستم، همان که خادمش نشسته بود رو به گنبد طلا و زیارت نامه میخواند. حوالی صحن انقلاب راهنما نیست، اما یکی را توی خواب میبینم. همان یکی که جلوی باب الرضا ست با همان خادمی که دست روی سینه گذاشته بود و سلام میداد. پایم را بلند میکنم که بگذارم داخل صحن، چشمم که به گنبد میافتد، اشکم که سر میخورد از خواب میپرم...

امان از این خوابهای پریشان. امان از این همه گناه. امان از این روسیاهی که خادم تو نمیخواهد تو را زیارت کنم... اما همین که به تو میرسم. همین که نگذاشتی شیخ آن سنگ دعا را بالای در های ورودی بگذارد، همین که روی اتاقک برق جلوی شیخ طبرسی نوشته اند: «اینجا برای هر در بسته کلید هست» یعنی که نا امید نیستی... یعنی که هنوز می شود بیایم. تو بخواه، من روزی هزار بار نفسم را ملامت میکنم تا بخواهی... فقط تو بخواه...


دلتنگی دارد کم کم امانم را میبرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی

یا ساقی العطاشا

هو


به دهر هر خبری هست زیر پرچم توست
اگر کسی در دیگر زند ز بی‌خبری است...


روز‌شمار محرم را که میبینم، بند دلم پاره میشود.

موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی

أجِرنا مِن النّار یا مُجیر

هو


والله تحملش را ندارم بنویسم...

حساب ما و آتش چیز دیگریست،

تاب نداریم...





این سحر آخر...

امان از این سحر های آخر...


موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی
یادآوری

یادآوری

هو


یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ «27»
فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَى لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ «28»



سورة مبارکة النور




رونوشت به: خودم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی
زهرا جـــان

زهرا جـــان

هو


ما یتیم های حاج آقا...

موافقین ۳ مخالفین ۰
هدی
إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

هو


دارم از جلوی تلویزیون رد میشوم، روحانی جوان، خطاب به مردی که دو زانو کنارش نشسته میگوید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».
یادم می افتد به یکی از فراز های حدیث شریف کساء
«فقال اللهُ عزّ و جلّ: یا ملائکتی و یا سُکانَ سَماواتی، إنّی ما خَلَقتُ سَماءً مبنیَّة و لا أرضاً مدحیّةً و لا قَمراً منیراً و لا شمساً ‌مضیَّةً و لا فَلَکاً یدورُ و لا بَحراً یَجری و لا فُلْکاً یَسری إلاّ فی مَحَبَّة هؤلاء الخَمْسَة»...

حضرت آیت الله ضیاء آبادی در بخشی از شرح زیارت جامعۀ کبیره آورده اند:

«و خلق نکردم جنّ و انس را، مگر برای عبادت خودم»

غرض از خلقت، عبادت خداست. عبادت خدا نیز متوقّف بر معرفت خداست تا آنجا که لِیَعبُدون به "لِیَعرِفُون" تفسیر شده است.
هدف از خلقت، شناختن الله و سپس حرکت کردن به سوی او و تقرّب جستن به اوست.
از طرفی هم راهیابی به کنه ذات اقدس الله عزّوجلّ برای بشر ممکن نیست.
او اجلّ از این است که مُحاط علم و ادراک بشر قرار گیرد؛ و لذا تنها راهش معرفت به وجه و معرفت به اسم است .
باید وجه و اسم او را شناخت و تقرّب به وجه و اسم او پیدا کرد.

خدا را با اسم‌های نیکویش بخوانید

چنان که خود ذات اقدسش می ‌فرماید:

وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها...

بعد جای دیگری از جامعه بخاطرم می آیم، «فَما اَحلی اَسمائَکُم»
پس چقدر شیرین است اسم های شما، و به راستی اهل ایمان وقتی نام مقدس رسول الله صلوات الله علیه را می شنوند، تار و پود دل هایشان می لرزد و احساس لذت می کنند.


بگو حق نمیدهی «الا لیعبدون» زندگی من حسین بن علی باشد؟
مگر نمیگویی آفریدم تا عبادت کنی؟
مگر نمیگویی آفریدم به محبت این این پنج نفر؟
مگر ولیّ تو نمیگوید از نام اینها شیرین تر نیست؟
مگر حلاوت نام رسول الله دل را شیدا نمیکند؟
مگر حضرت رحمة للعالمین نگفت «حسین منّی و أنا من حسین»؟



پس چرا تو را با حسینت عبادت نکنم...
موافقین ۲ مخالفین ۰
هدی
آرام جان

آرام جان

هو


صبــح با رفقایم میروم پی کار و حالم بهم میخورد از اینکه بعضی ها اسم حزب اللهی ها را لجن مال میکنند. بعد می آیم از ساعت سه تا هفت میخوابم درحالیکه حاج محمود دارد توی گوشم میخواند

«بأبی جریحاً لا یُداوى جرحه ...
بأبی سلیباً قد کساهُ الذاری...
بأبی شهیداً غسّلته دماؤه ...
بأبی الجسوم العاریات على الثرى...
وسترها إلا مُثار غبارِ
بأبی شهیداً غسّلته دماؤه
بأبی قتیلاً جاءه أهل القرى و رأوه مطروحاً بلا أقبارِ
وأتوا إلى أرض الطفوف وشاهدوا جثثا على حرّ الهجیر عَواری
ورأوا بها أجســاد آل محمدٍ یَلمعنَ فوق الأرض کالأقمارِ...
من بینها جسـدُ الحُسَین کأنه بدرٌ بدا أو لاح شمسُ نهارِ ...
قطعوا یدیه وهشّموا أضــــلاعهُ وقضى ظِمائاً عند ماءٍ جار»


آه...

بدن ها مثل ماه روی زمین افتاده... بین این همه بدن... جسَد الحسین کأنه بدرٌ بدا أو لاح شمسُ نهارِ ... پدرم فدای آن بدنهای عریان روی خاک... لباس این بدن ها گرد و غبار شد... آخ..............................................

فداک ابی و امی و نفسی یا سیدی یا اباعبدالله...


باز ورق را برمیگردانی حضرت ارباب.لاف میزنم که تو را میخواهم  و خدا، همیشه مرا با خودت امتحان میکند.می نشینم پای کار و خط به خط طرح درس نوشتن به این فکر میکنم که ما کجای فداکاری تورا عاقبت پاسخ میدهیم...بعد از چند ماه روضه ی خانم رباب...

کاش بمیرم برای مادری که زیر آفتاب می ایستاد...

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی
دلم شده دیوونه

دلم شده دیوونه

هو

الله الله مِن رأس حسین...
موافقین ۳ مخالفین ۰
هدی
میوۀ صبر

میوۀ صبر

هو


انگار دوست تر داری این آشفته حالی ام را. هرشب هرشب خواب پریشان دیدنم را. اننتظار کشیدنم را.
خوش داری صبــــرم را ببینی. خوش داری به رخ بکشی منتظر نبودنم را.
برای منی که خیال میکنم پسر فاطمه را دوست دارم... میبینم که حتی یک روز چنین که امروز مضطرم، انتظارش را نکشیده ام.

حضرت عشق.

                 مولای خون دل خورده.

                                            یوسف زهرا...

هربار که یــار به آزمونی میسنجدم،
تحفه ای ارزانی ام میکند...

گاه به گناهی و دست شستن از لذتش،
به قرب خویش نائلم میکند.

گاه به دوری از محبوب،
دیوانه ترم میکند در عشق.

این بار نیز به صبر...
                        به انتظار...

و اگر میوه اش معرفت توست،
خدا هزاربار بر من سخت تر کند این امتحان را...

موافقین ۱ مخالفین ۰
هدی