هو
برای ما که داشتیم کم کم با صدای پدرانه ات انس میگرفتیم این رفتن خیلی جانکاه بود...
هو
عجیب نیست که فراموش کردم اینجا ثبتش کنم؟
آرزوی روزهای نه چندان دور را، که تنها با تو بود که محقق شد. بر طریق حسین...
هو
اتفاق گاهی این است، که بی هوا بعضی نامه های قدیمی را پیدا کنی، نامه های ایام جوانی، یادگار های شیطنت های بیست سالگی.
بعد بی آنکه باورت بشود، از اینکه روزی دیگری را ملامت کرده ای پشیمان شوی. تو، اگر سهم بیشتری نداشته باشی، در آن زوال که پیش آمد کمرنگ نیستی...
یک روز مرا بازخواست خواهی کرد. میدانم...
همه اش کار چینی بند زده است...