شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ هدی
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

هو



ساعت سه چهار بعد از ظهر، درحالیـــکه از فرط بی حالی کم مانده از هوش بروم، پناه میبرم به تخت. خواب میبینم مشهد الرضا توی حرم دنبال کسی میگردم. بعد هم خادمی متوجه میشود و پیش می آید گره از کارم باز کند. نمیدانم چه میشود که با هم مشکل پیدا میکنم. شاید پرده ها کنار میروند و گناهانم عیان میشوند، نمیدانم... هرچه هست نزدیک غروب است، بیرون از حرمیم. چادر سیاهم را گرفته و نمیگذارد داخل شوم. از دستش فرار میکنم و حوالی باب الجواد خودم را بین جمعیت جا میدهم. از بس که خواب عجیبی است بین گشت ها عکسم را داده اند مبادا راهم دهند داخل. شناسایی میشوم، اگرچه نامردی نمیکنم و فرار میکنم. میروم سمت در نزدیک صحن کوثر، کنار دورة المیاه چهار. خلاصه میدوم داخل صحن جامع. دور ترین نقطه ام نسبت به صحن جمهوری. پای برهنه توی صحن ها میدوم. استرس اینکه مبادا پیدایم کنند و نگذارند در حرم بمانم. میرسم به یکی از اتاق ها، مجلس روضه ی اباعبدالله است. حاج محمود کریمی میخواند. سینه زنی است. از بس که دلهره دارم، از بس که زمان ندارم از جمع بیرون می آیم میدوم سمت صحن انقلاب. انگار که در نوسازی حرم، جمهوری را بسته باشند. نزدیک طاقی بسط به صحن، یک آن به سرم می زند، حرفها را که گفتم بروم نزد آن خادم پیری که یکبار شکایت گم شدن کفش هایم را برایش برده بودم، خودم را معرفی کنم. بگویم دنبالم هستند. اما وقتی وارد صحن شدم... وقتی حرفها را زدم... توی حرم کیوسک راهنما خیلی اندک است، عوضش من آن کیوسک سفید رنگ روبروی باب الرضا را میپرستم، همان که خادمش نشسته بود رو به گنبد طلا و زیارت نامه میخواند. حوالی صحن انقلاب راهنما نیست، اما یکی را توی خواب میبینم. همان یکی که جلوی باب الرضا ست با همان خادمی که دست روی سینه گذاشته بود و سلام میداد. پایم را بلند میکنم که بگذارم داخل صحن، چشمم که به گنبد میافتد، اشکم که سر میخورد از خواب میپرم...

امان از این خوابهای پریشان. امان از این همه گناه. امان از این روسیاهی که خادم تو نمیخواهد تو را زیارت کنم... اما همین که به تو میرسم. همین که نگذاشتی شیخ آن سنگ دعا را بالای در های ورودی بگذارد، همین که روی اتاقک برق جلوی شیخ طبرسی نوشته اند: «اینجا برای هر در بسته کلید هست» یعنی که نا امید نیستی... یعنی که هنوز می شود بیایم. تو بخواه، من روزی هزار بار نفسم را ملامت میکنم تا بخواهی... فقط تو بخواه...


دلتنگی دارد کم کم امانم را میبرد.

۹۴/۰۵/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
هدی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.