ایستگاه متروی قیطریه پیاده میشوم. یاد محرم ها دلم را چنگ میزند، وقتی هرطور که شده خودم را میرسانم به صف طولانی ون های امامزاده علی اکبر. به این فکر میکنم که امسال با چه رویی خواهم آمد؟
خیلی ضایع شده ام حضرت ارباب. خودت هم میدانی که روی گریه کردن بر تو را ندارم. این چند ماه هربار نامت را بر زبان آورده ام، هربار اظهار دلتنگی کرده ام... هربار به خودم تشر زده ام «غلط میکنی دروغ میگویی».

من همان آدمی هستم که بارها و بارها خوانده ام «إنَّ أکرَمَکُم عِندَ اللهِ اتقیکم» و دست آخر «کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا» به آن پشت کرده ام. من آن آدمی هستم که جز «حب» تو، به چیزهای دیگری هم بها داده ام.

حالم از خودم بهم میخورد. دروغ گفتن که شاخ و دم ندارد...