هو


با چشم بسته مینویسم، آنقدر که حتی در همان حال خواب و بیداری، فکر میکنم جملات را دارم برای تو اشتباه تایپ میکنم. اینستا را باز میکنم، چند تا کاغذ و یک دفتر قرمز، چشمهایم آنقدری نمیبیند که بتوانم کلماتت را بخوانم. 

یکباره یاد محرم می افتم، بعد از این همه، عاقبت میگویمت که شب های محرم را هزار بار زیر و رو کرده ام تا  بفهمم کدام یکی باید برای تو باشد. همین که میگویی دوست داری بشنوی، برای اینکه تمام تلاشم را بکنم برای نخوابیدن و نوشتن کافی ست. میگویم شبِ سوم ات چقدر برایم نا گفتنی ست. حالا غلط فهمیده باشم، همین که با حرفهایت مرا میبری به روزهای اول محرم، که پشت ستون مینشستم و لابلای جزوه ها زیبایی های مجلس حسین بن علی را مینوشتم برایم خیلی قشنگ تمام میشود. یا تو روضه میخوانی یا من در اولین ساعت های بیست و هفتم دی خیلی بی تاب شده ام. هرچه هست برکت است. یادت هست؟ گفتمت امام حسین برکت میدهد؟ برکت داد... صبح که بیدار میشوم میبینم جزوه ی قبل و بعد کربلا آنقدر کامل است که تمام آن بخش های نخوانده را کفایت کند. میخوانم و تمام میشود. به برکت عزیز فاطمه...



تا بحال برای کسی روضه خوانده بودی؟

تا بحال بین بیداری و خواب بر سیدالشهدا گریه نکرده بودم.